ندیدن های پی دی پی

ساخت وبلاگ
ی روزی خیلی دلتنگ میشی عزیزکم

دلتنگ چیزهایی ک سالها بعد آنها را نخواهی داشت. دلتنگ آدم های قصه ی زندگیت, دلتنگ کارهایی ک می کردی , دلتنگ کار هایی ک میخواستی انجام بدهی , چیز هایی ک میخواستی تجربه کنی , چیز هایی ک ب آنها فکر می کردی, ثانیه ب ثانیه ی روزهایی ک خواهند گذشت.

دلتنگ خواهی شد برای تمام لحظاتی ک کنار آدم ها گذراندی و با آنها نبودی, با آنها نخندیدی, با آنها نگریستی, و بی تفاوت از  آنها گذشتی.

با خودت مهربان باش عزیزکم, با خودت مهربان باش, مهربانیت را بیاب ک زمان منتظرت نخواهد ماند .

ثانیه ب ثانیه ای ک میرود و عجیب ب رفتنشان می نگری و حتی گاهی منتظری ک بگذرند و بروند . بیاب مهربانی ات را ک روزی دلتنگش خواهی شد , ک روزی خواهی اندیشید چ کردم ؟ و هیچ جوابی نخواهی یافت . بخند دخترکم مگر زمان چقدر همراهی ات میکند . سالها بعد حسرتش در چشمانت غوغا خواهد کرد و تو مات و مبهوت خواهی گفت چ کردم من , و جوابت چ خواهد بود , نمیدانم...

یادت هست گاهی ک پرسشی بود ب نامِ ب چ بخندم ؟ تو چ می گفتی ؟ ب هر چ می توانی مگر ما ب چ میخندیم . حال چ شده ؟ هوم ؟ حواست هست ک تبدیل شده ای ب کسی ک نمی خندد ؟

دلم برای خنده هایت تنگ شده جانکم

دلم برای خنده هایت تنگ شده.

در سرت سوت می کشند " نمی شود ها " اما تو بودی ک می شود ها را ممکن می کردی . یادت هست؟

_ چ بزرگ می اندیشی مرا ...

بار ها گفته ام ک برعکس زندگی می کنی مگر ن ؟ گفته ام ک بچه ک بودی , بزرگ تر بودی , مسئول تر , توانا تر پر قدرت تر . ن مثل بقیه ی بچه ها پیِ تمسخر و ..

تو بودی ک انگیزه میدادی . میخنداندی . چ شدست ترا ؟

حواست هست فراری میدهی هر آنکه کنارت هست ؟

_ حواسم هست.

_خسته شون میکنم , میدونم.اما..

اما چ ..؟

_توانِ تحملِ حرف هایشان را ندارم , توانِ سنگ صبور بودن, مهربان بودن, بخشنده بودن, بی خیال بودن و شنیدن. توانِ عشق ورزیدن , محبت کردن. خم شدم , توانی نیست . میخواهم اما..

تو ک میدونی چی فکر میکنم , تو ک میدونی چ چیزهایی جلودارمه , نمیخوام تکرار شم , بفهم

از تکرار شدن خسته ام, وقتی ی راهی رو میری و هی تکرار میشه و تکرار , خب لابد اشتباهه. چرا همتون می خواین منو ب راهی برگردونین ک همه ی هستی و نیستیِ من میگه اشتباهه.

احساسم رو نمی فهمم چون اون میگه این همه سرماست ک اشتباهه

اون طرفه شماست. هع!

وقتی می شنوم :وقتم میره , حوصلم میره, اعصابم خورد میشه,فکرم درگیر میشه و از آدم موفقیت, شادی و خ  ندیدن   و گذشتن و مهربانی و همه ی صفاتِ خوبِ دیگه رو توقع دارن !

اوکی خب , منم نمی شنوم , اهمیت نمیدم , راهِ خودمو میرم, زندگی خودمو میکنم و میگم همه ب جهنم! اون موقع می تونم بخندم!( چیزی ک نمیدونم چرا نیست!فضا رو غم گرفته و ول کنِ معامله نیست) میتونم وقتمو صرفِ کارای دیگه کنم, میتونم موفق باشم! ( نمیدونم چ گیرِ احمقانه ایِ ک ب موفقیت دادم!) واسم مهمه خب ,واسه همه هست, نیست؟

تنهایی, انگیزه بودن میدونی چقدر سخته ؟ اصلا میدونی چجوری میشه خندید و کودکانه شاد بود وقتی هیشکی بلد نیست. می گین تو اولی باش تو خوب باش , بابا نــمــیــشــه . چقدر همش من ؟ هان ؟چقدر ؟ چند سال ؟ من می ترسم ! خوابِ راحتم کو ؟ هان ؟ کو ؟؟

بخند! 

_____

تعادل.

_ حرف از تعادل نزن ک هیج وقت یاد نگرفتمش..یا اینور بودم یا اونور

خب مشکل همینجاست.

_اره مشکل همینجاست..

خب؟

_ خب ؟ خب چی ؟

راهِ چاره؟

_ هئی بابا , راهِ چارش شروعِ ! شروعِ دوباره برای بهتر شدن! فکر میکنی این راهو نرفتم ؟..

نمیدونم, نگفته بودی ک رفتی.

_ رفتم.اما مشکل اینجاست ک من زیادی می شنوم! زیادتر از گفته ها !( حداقل فکر کنم اینطوره!)

می شنوی و می شنوی یادت میره ک باز این زمانِ لعنتی داره میره , می شنوی و فکرِ ک باهاش میره! حالا مرد باش و برو فکرو برش گردون! اگه اومد, سلام منم بهش برسون.!

تو ک میدونی چ اخلاق های مسخره ای دارم.

. اره میدونم ,اما..

_اره دلیل نمیشه .. میدونم..

پس؟

_پس ؟.

چ بدونم والا.

ی برنامه.....................................................................هوف

:)

امضا: ننه سرما

new thing !...
ما را در سایت new thing ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nanehsarma بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 9 دی 1397 ساعت: 8:48