با 4 كلاهبردار نابغه آشنا شوید!!!!حتما بخونید

ساخت وبلاگ

همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبودهاند كه با انجام كارهایی كه قبلاً كسیآن را انجام نداده و یا با خلق اثری كه مشابه آن وجود نداشته، به تاریخپیوسته باشند. كلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند. بودهاندكسانی كه در دنیا چیزهایی را جعل كردهاند كه عقل جن هم به آن نرسیده.البته ما در تاریخ كشورمان هیچوقت از این كارها نكردهایم!

این نوشته كاملا جدی است. خواهشمندیم این چیزها را یاد نگیرید و براییكبار هم شده اگر چیزی هم بدآموزی داشت شما خودتان با نیروی مثبت ذهنیآنرا به یك متن آموزنده تبدیل كنید. مثلا اگر كسی میدان آزادی یا تخت جمشید رافروخت یا چیزی را جعل كرد، یا خلاصه از اینجوركارها! تعجب نكنید. قبلا ازاین اتفاقها افتاده است. مثلا فروش برج ایفل!

ویكتور لوستیگ Victor Lustig

سلطان كلاهبرداران تاریخ، مردی كه برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبانزنده دنیا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقطدر كشور آمریكا، مردی كه میتوانست زیركترین قربانیانش را نیز گول بزند،در سال 1890 در بوهمیا (كشور كنونی چك) در یك خانواده متوسط به دنیا آمد ودر سال 1920 به آمریكا رفت. سالی كه بازار سهام به شدت رشد میكرد و بهنظر میرسید كه همه روزبهروز پولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود كه ازاین موضوع و حماقت ذاتی آمریكاییها سود برد.

در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره كلاهبرداری بیعیب ونقص و پرسود،ویكتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد.فروختن برج ایفل!

ایده این كلاهبرداری بعد از خواندن یك مقاله كوچك در روزنامه به ذهنویكتور رسید. در این مقاله آمده بود كه برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی داردو هزینه این كار برای دولت كمرشكن خواهد بود.

دینگ! زنگی در سر ویكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد ومداركی تهیه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست وتلگراف وقت جا زد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف رابه جلسهای دولتی و محرمانه در هتل كرئون(creon) كه محلی شناخته شده برایقرارهای دیپلماتیك و مهم بود، دعوت كرد.

شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویكتور حاضر بودند. ویكتور برای آنها توضیحداد كه دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است و تأمین هزینههای نگهداریبرج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراین او از طرف دولت مأموریتدارد كه در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریانبه نظر دولت تجار امین و درستكار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفردعوت شده به جلسه مطمئنترین افرادند. ویكتور تأكید كرد به دلیل احتمالمخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.

فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود. این برج در سال 1889و برای نمایشگاه بینالمللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر ایننبود كه به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اینكه باساختمانهای دیگر شهر همچون كلیساهای دوره گوتیك و طاق نصرت هماهنگینداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت. چهارروز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ویكتور بهدنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب كرده بود؛ مردیكه نامش در كنار ویكتور در تاریخ جاودانه شد! آندره پویسون (Andrepoisson). در بین آن شش نفر، آندره كمسابقهترین بود و امیدوار بود كه بابرنده شدن در این مناقصه، یكشبه ره صدساله را طی كند و كلاهبردار باهوشبه خوبی متوجه این موضوع شده بود. ویكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصهبرنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست. اماهمانطور كه تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یك كارمندساده بیش نیست و در این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشانرا برنده كند و... آندره به خوبی منظور ویكتور را فهمید! پس از پرداخترشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحببرج ایفل شد! فردای آن روز وقتی آندره و كارگرانش به جرم تخریب برج ایفلتوسط پلیس بازداشت شدند، ویكتور لوتینگ كیلومترها از پاریس دور شده بود.در حالی كه در یك جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!


هان ون میگهرن (Han Van Meegeren)

نقاش و كپیكننده آثار هنری، باهوشترین و زبردستترین جاعل تابلوهاینقاشی، مردی كه سر نازیهای آلمانی كلاه گذاشت، مردی كه اگر كلاهبردارنمیشد، بیشك یكی از مهمترین نقاشان قرن بیستم بود، در سال 1889 در هلندبه دنیا آمد. از كودكی عاشق رنگها بود و در جوانی با تأثیر از نقاشیهایدوره طلایی هلند، تابلوهای زیادی خلق كرد. اما منتقدان، آثار او را بیروحو تقلیدی و تكراری نامیدند و میگهرن سرخورده از این برخورد و برای اثباتتواناییهایش به منتقدان تصمیم گرفت كه آثار بزرگان دوره طلایی همچونفرانس هالس (Frans Hals) و ورمیه را كپی كند. میگهرن با پشتكار زیادفرمول رنگهای قدیمی و نحوه ساخت بومهای آن زمان را پیدا كرد. او كار راشروع كرد و آنقدر ماهرانه این كار را انجام داد كه تیزبینترین كارشناساننیز از تشخیص بدلی بودن آثار ناتوان بودند و میگهرن با اطمینان كامل، درنقش یك دلال، تابلوهایش را بهعنوان آثار كشفشده دوره طلایی بهمجموعهداران و گالریها فروخت. در همین دوران بود كه اروپا درگیر جنگجهانی دوم شد.

یكی از مشتریان پر و پا قرص او، مارشال گورینگ از سران درجه اول حزب نازیآلمان بود كه علاقه فراوانی به آثار نقاشان هلندی داشت و تعداد زیادی ازكارهای میگهرن را به مجموعه خود اضافه كرد. اما زمانه بازی دیگری را درسر داشت. آلمانها در جنگ شكست خوردند و میگهرن به جرم فروش میراث فرهنگیهلند به نازیها بازداشت و در دادگاه متهم به خیانت به وطن شد كه مجازاتشاعدام بود. میگهرن در دادگاه واقعیت را ابراز كرد، اما هیچكس حرفهایشرا باور نكرد. تابلوهای جعلی در دادگاه توسط كارشناسان مورد بازبینی قرارگرفت و همگی بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند. هیچكس باور نمیكرد كسیبتواند با چنین دقت و ظرافتی این آثار را جعل كند. میگهرن از دادگاهدرخواست كرد كه وسایل مورد نیازش را در اختیارش بگذارند تا در حضور همهیكی از آثار دوره طلایی جعل كند!

میگهرن از اتهام خیانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنری به زندانمحكوم شد و چند سال بعد درگذشت. میگهرن بهعنوان یك كلاهبردار در كار خودموفق بود، اما مشتری اصلی او گورینگ از او زیركتر بود. اسكناسهایی كهگورینگ در ازای تابلوها به میگهرن میداد همگی تقلبی بودند!


فرانك ویلیام آباگنیل (Frank William Abagnale)

صاحب كلكسیونی از انواع كلاهبرداریها، قاضی، خلبان، جراح و استاددانشگاه! و كسی كه زندگیاش دستمایه ساخت فیلم «اگه میتونی منو بگیر» شد،در سال 1948 در آمریكا به دنیا آمد. وقتی او 14 ساله بود، پدر و مادرش ازیكدیگر جدا شدند و این ضربه روحی بزرگی برای فرانك بود. دو سال بعد ازخانه فرار كرد و به نیویورك رفت و در آنجا بود كه فهمید برای امرار معاشچارهای بهجز كلاهبرداری ندارد. پس از مدت كوتاهی او به یكی ازحرفهایترین جاعلان چك بدل شد و چنان در كار خود مهارت پیدا كرد كه هیچبانكی قادر به تشخیص جعلی بودن چكهای او نبود. فرانك برای آنكه بتواندبدون پرداخت پول بلیت با هواپیما سفر كند، با جعل كارتهای شناسایی ومدرك خلبانی، خود را به عنوان خلبان خط هوایی پانامریكن جا زد و ازامتیاز خلبانها برای مسافرت مجانی استفاده كرد. این موضوع لو رفت، اماقبل از آنكه دست پلیس به او برسد، به شهر جورجیا فرار كرد و با هویت جعلیتازهای، به عنوان یك دكتر در یك آپارتمان ساكن شد. از قضا در همسایگیفرانك یك دكتر واقعی زندگی میكرد و به فرانك پیشنهاد داد تا در بیمارستانشهر مشغول به كار شود و فرانك این پیشنهاد را پذیرفت و 11ماه به عنوانمتخصص جراحی اطفال در آن بیمارستان به درمان بیماران پرداخت! پس از آن بهشهر لوئیزیانا رفت و با جعل مدرك حقوق از دانشگاه هاروارد به عنواندادستان در دادگاه محلی لوئیزیانا استخدام شد. او پس از چندماه توسط یكیاز فارغالتحصیلان واقعی هاروارد شناخته شد، اما قبل از آنكه دستگیر شود،از آنجا به ایالت یوتا گریخت و با جعل مدرك دانشگاه كلمبیا، در دانشگاهبریگام در رشته جامعهشناسی شروع به تدریس كرد!

او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگیر شد و زمانی كه پلیس فرانسه اینموضوع را اعلام كرد، 26 كشور خواستار محاكمه او در كشورشان شدند! فرانك بهآمریكا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محكوم شد، ولی پس از گذراندنپنج سال آزاد شد.

فرانك آباگنیل هماكنون بهعنوان كارشناس خبره جعل اسناد و چك با پلیسآمریكا همكاری میكند و با تأسیس شركت آباگنیل و شركا به بانكها نیزمشاوره میدهد!


حسین.ك (hoseyn.k)


كلاهبردار وطنی، مردی كه كاخ دادگستری را فروخت، حدود 70 سال پیش درشهریار متولد شد. ح.ك مردی بیسواد ولی باهوش بود و بیتردید اگر تحصیلاتمناسبی داشت، به یكی از بزرگان ادب و علم كشور بدل میشد. اما او از جوانیبه راهی غیر از آن كشیده شد. حسین.ك با كلاهبرداریهای كوچك روزگارمیگذراند، اما این كارها برای مردی با هوش او كارهایی كوچك محسوبمیشدند. تا اینكه یك روز طعمه بزرگترین كلاهبرداری خود را در جلوی درسفارت انگلیس شكار كرد؛ دو توریست آمریكایی (و طبعاً احمق!) كه به دنبالخرید یك هتل در ایران بودند. ح.ك آنها را به دفترش كه در خیابان گیشا بوددعوت كرد و در آنجا به آنها پیشنهاد خرید یك ساختمان بزرگ و مجلل را بهقیمت بسیار مناسب داد. این ساختمان، كاخ دادگستری بود كه در خیابان خیامقرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستری از آن استفاده میشود.قرار بازدید از كاخ برای فردای آن روز گذاشته شد و ح.ك همان روز عصر بهآنجا رفت و با تطمیع اتاقدار وزیر وقت دادگستری، دفتر كار وزیر را برایمدت یكساعت اجاره كرد. فردای آن روز قبل از آمدن مشتریها، 200 جفتدمپایی پلاستیكی تهیه كرد و جلوی در اتاقهای كاخ كه یك ساختمان اداریمحسوب میشد و در آن ساعت خالی بود، گذاشت. به اتاق وزیر رفت و منتظرشكارهایش شد.

آمریكاییها سروقت آمدند و ح.ك به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان رابه آنها نشان داد و وقتی مشتریها درخواست دیدن داخل اتاقها را داشتند،به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاییها، آنها را منصرف میكرد.مشتریان ساختمان را پسندیدند و به پول رایج آن زمان 500 هزار تومان به ح.كپرداخت كردند و خوشحال از این معامله پرسود، برای تحویل ساختمان 10 روزدیگر مراجعه كردند. اما همانجا بود كه فهمیدند چه كلاه بزرگی بر سرشانرفته است. ح.ك همان روز معامله، به مصر فرار كرد و بعد از چند ماه زندگیدر آنجا، به ایران بازگشت. اما در ایران بازداشت و به زندان محكوم شد وچند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامی فوت كرد.

ح.ك یك كلاهبردار ذاتی بود،حتی در زندان! او تلویزیون زندان را به یكی اززندانیان به قیمت 100 تومان فروخت و وقتی آن زندانی بعد از آزادی تلویزیونرا زیر بغل زد و میخواست آن را با خود ببرد، فهمیده بود كه چه كلاهی برسرش رفته و مضحكه بقیه شده است!
با 4 كلاهبردار نابغه آشنا شوید!!!!حتما بخونید
]]> new thing !...
ما را در سایت new thing ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nanehsarma بازدید : 719 تاريخ : 24 آذر 2012 ساعت: 15:31: